ENGLISH

Isaiah 65:1-2 NAU
I permitted Myself to be sought by those who did not ask for Me; I permitted Myself to be found by those who did not seek Me. I said, 'Here am I, here am I,' To a nation which did not call on My name. I have spread out My hands all day long to a rebellious people, Who walk in the way which is not good, following their own thoughts.

Acts 9:1-18 NAU
Now Saul, still breathing threats and murder against the disciples of the Lord, went to the high priest,
2 and asked for letters from him to the synagogues at Damascus, so that if he found any belonging to the Way, both men and women, he might bring them bound to Jerusalem.
3 As he was traveling, it happened that he was approaching Damascus, and suddenly a light from heaven flashed around him;
4 and he fell to the ground and heard a voice saying to him, "Saul, Saul, why are you persecuting Me?"
5 And he said, "Who are You, Lord?" And He said, "I am Jesus whom you are persecuting,
6 but get up and enter the city, and it will be told you what you must do."
7 The men who traveled with him stood speechless, hearing the voice but seeing no one.
8 Saul got up from the ground, and though his eyes were open, he could see nothing; and leading him by the hand, they brought him into Damascus.
9 And he was three days without sight, and neither ate nor drank.
10 Now there was a disciple at Damascus named Ananias; and the Lord said to him in a vision, "Ananias." And he said, "Here I am, Lord."
11 And the Lord said to him, "Get up and go to the street called Straight, and inquire at the house of Judas for a man from Tarsus named Saul, for he is praying,
12 and he has seen in a vision a man named Ananias come in and lay his hands on him, so that he might regain his sight."
13 But Ananias answered, "Lord, I have heard from many about this man, how much harm he did to Your saints at Jerusalem;
14 and here he has authority from the chief priests to bind all who call on Your name."
15 But the Lord said to him, "Go, for he is a chosen instrument of Mine, to bear My name before the Gentiles and kings and the sons of Israel;
16 for I will show him how much he must suffer for My name's sake."
17 So Ananias departed and entered the house, and after laying his hands on him said, "Brother Saul, the Lord Jesus, who appeared to you on the road by which you were coming, has sent me so that you may regain your sight and be filled with the Holy Spirit."
18 And immediately there fell from his eyes something like scales, and he regained his sight, and he got up and was baptized.

Luke 15:11-32 NAU
11 And He said, "A man had two sons. 12 The younger of them said to his father, 'Father, give me the share of the estate that falls to me.' So he divided his wealth between them. 13 And not many days later, the younger son gathered everything together and went on a journey into a distant country, and there he squandered his estate with loose living. 14 Now when he had spent everything, a severe famine occurred in that country, and he began to be impoverished. 15 So he went and hired himself out to one of the citizens of that country, and he sent him into his fields to feed swine. 16 And he would have gladly filled his stomach with the pods that the swine were eating, and no one was giving anything to him. 17 But when he came to his senses, he said, 'How many of my father's hired men have more than enough bread, but I am dying here with hunger! 18 'I will get up and go to my father, and will say to him, "Father, I have sinned against heaven, and in your sight;
19 I am no longer worthy to be called your son; make me as one of your hired men."' 20 So he got up and came to his father. But while he was still a long way off, his father saw him and felt compassion for him, and ran and embraced him and kissed him. 21 And the son said to him, 'Father, I have sinned against heaven and in your sight; I am no longer worthy to be called your son.' 22 But the father said to his slaves, 'Quickly bring out the best robe and put it on him, and put a ring on his hand and sandals on his feet; 23 and bring the fattened calf, kill it, and let us eat and celebrate; 24 for this son of mine was dead and has come to life again; he was lost and has been found.' And they began to celebrate. 25 Now his older son was in the field, and when he came and approached the house, he heard music and dancing. 26 And he summoned one of the servants and began inquiring what these things could be. 27 And he said to him, 'Your brother has come, and your father has killed the fattened calf because he has received him back safe and sound.' 28 But he became angry and was not willing to go in; and his father came out and began pleading with him. 29 But he answered and said to his father, 'Look! For so many years I have been serving you and I have never neglected a command of yours; and yet you have never given me a young goat, so that I might celebrate with my friends; 30 but when this son of yours came, who has devoured your wealth with prostitutes, you killed the fattened calf for him.' 31 And he said to him, 'Son, you have always been with me, and all that is mine is yours. 32 'But we had to celebrate and rejoice, for this brother of yours was dead and has begun to live, and was lost and has been found.'"

FARSI / PERSISK

اشعيا ايش 65
 آنانی‌ كه‌ مرا طلب‌ ننمودند مرا جستند و آنانی‌ كه‌ مرا نطلبیدند مرا یافتند. و به‌ قومی‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ نامیده‌ نشدند گفتم‌ لبّیك‌ لبّیك‌.
2  تمامی‌ روز دستهای‌ خود را بسوی‌ قوم‌ متمرّدی‌ كه‌ موافق‌ خیالات‌ خود به‌ راه‌ ناپسندیده‌ سلوك‌ می‌نمودند دراز كردم‌.

اعمال رسولان ايش 9
  امّا سولس هنوز تهدید و قتل بر شاگردانخداوند همی دمید و نزد رئیس کَهَنَه آمد،
2  و از او نامه‌ها خواست به سوی کنایسی که در دمشق بود تا اگر کسی را از اهل طریقت خواه مرد و خواه زن بیابد، ایشان را بند برنهاده، به اورشلیم بیاورد.
3  و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسید، ناگاه نوری از آسمان دور او درخشید
4  و به زمین افتاده، آوازی شنید که بدو گفت، ای شاؤل، شاؤل، برای چه بر من جفا می‌کنی؟
5  گفت، خداوندا تو کیستی؟ خداوند گفت، من آن عیسی هستم که تو بدو جفا می‌کنی.
6  لیکن برخاسته، به شهر برو که آنجا به تو گفته می‌شود چه باید کرد.
7  امّا آنانی که همسفر او بودند، خاموش ایستادند چونکه آن صدا را شنیدند، لیکن هیچ‌کس را ندیدند.
8  پس سولس از زمین برخاسته، چون چشمان خود را گشود، هیچ‌کس را ندید و دستش را گرفته، او را به دمشق بردند،
9  و سه روز نابینا بوده، چیزی نخورد و نیاشامید.
10  و در دمشق، شاگردی حنانِیا نام بود که خداوند در رؤیا بدو گفت، ای حنّانیا! عرض کرد، خداوندا لبّیک!
11  خداوند وی را گفت، برخیز و به کوچهای که آن را راست می‌نامند بشتاب و در خانهٔ یهودا، سولس نامِ طرسوسی را طلب کن زیرا که اینک، دعا می‌کند،
12  و شخصی حنّانیا نام را در خواب دیده است که آمده، بر او دست گذارد تا بینا گردد.
13  حنّانیا جواب داد که ای خداوند، دربارهٔ این شخص از بسیاری شنیده‌ام که به مقدّسین تو در اورشلیم چه مشقّتها رسانید،
14  و در اینجا نیز از رؤسای کَهَنَه قدرت دارد که هر که نام تو را بخواند، او را حبس کند.
15  خداوند وی را گفت، برو زیرا که او ظرف برگزیده من است تا نام مرا پیش امّت‌ها و سلاطین و بنی‌اسرائیل ببرد.
16  زیرا که من او را نشان خواهم داد که چقدر زحمتها برای نام من باید بکشد.
17  پس حنّانیا رفته، بدان خانه درآمد و دستها بر وی گذارده، گفت، ای برادر شاؤل، خداوند، یعنی عیسی که در راهی که می‌آمدی بر تو ظاهر گشت، مرا فرستاد تا بینایی بیابی و از روح‌القدس پر شوی.
18  در ساعت از چشمان او چیزی مثل فلس افتاده، بینایی یافت و برخاسته، تعمید گرفت.

لوقا ايش 15
11  باز گفت، شخصی را دو پسر بود.
12  روزی پسر کوچک به پدر خود گفت، ای پدر، رَصَدِ اموالی که باید به من رسد، به من بده. پس او مایملک خود را بر این دو تقسیم کرد.
13  و چندی نگذشت که آن پسر کهتر، آنچه داشت جمع کرده، به ملکی بعید کوچ کرد و به عیّاشی ناهنجار، سرمایه خود را تلف نمود.
14  و چون تمام را صرف نموده بود، قحطی سخت در آن دیار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع کرد.
15  پس رفته، خود را به یکی از اهل آن ملک پیوست. وی او را به املاک خود فرستاد تا گرازبانی کند.
16  و آرزو می‌داشت که شکم خود را از خَرنوبی که خوکان می‌خوردند سیر کند و هیچ‌کس او را چیزی نمی‌داد.
17  آخر به خود آمده، گفت، چقدر ازمزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاک می‌شوم!
18  برخاسته، نزد پدر خود می‌روم و بدو خواهم گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کرده‌ام،
19  و دیگر شایستهٔ آن نیستم که پسر تو خوانده شوم؛ مرا چون یکی از مزدوران خود بگیر.
20  در ساعت برخاسته، به سوی پدر خود متوّجه شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، ترحّم نمود و دوان دوان آمده، او را در آغوش خود کشیده، بوسید.
21  پسر وی را گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کرده‌ام و بعد از این لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم.
22  لیکن پدر به غلامان خود گفت، جامه بهترین را از خانه آورده، بدو بپوشانید و انگشتری بر دستش کنید و نعلین بر پایهایش،
23  و گوساله پرواری را آورده ذبح کنید تا بخوریم و شادی نماییم.
24  زیرا که این پسر من مرده بود، زنده گردید و گم شده بود، یافت شد. پس به شادی کردن شروع نمودند.
25  امّا پسر بزرگ او در مزرعه بود. چون آمده، نزدیک به خانه رسید، صدای ساز و رقص را شنید.
26  پس یکی از نوکران خود را طلبیده، پرسید، این چیست؟
27  به وی عرض کرد، برادرت آمده و پدرت گوساله پرواری را ذبح کرده است زیرا که او را صحیح باز یافت.
28  ولی او خشم نموده، نخواست به خانه درآید، تا پدرش بیرون آمده به او التماس نمود.
29  امّا او در جواب پدر خود گفت، اینک، سالها است که من خدمتِ تو کرده‌ام و هرگز از حکم تو تجاوز نورزیده و هرگز بزغالهای به من ندادی تا با دوستان خود شادی کنم.
30  لیکن چون این پسرت آمد که دولت تو را با فاحشه‌ها تلف کرده است، برای او گوساله پرواری را ذبح کردی.
31  او وی را گفت، ای فرزند، تو همیشه با من هستی و آنچه از آنِ من است، مال تو است.
32  ولی می‌بایست شادمانی کرد و مسرور شد زیرا که این برادر تو مرده بود، زنده گشت و گم شده بود، یافت گردید.

Cantonese

以賽亞書 65 章 [Cantonese]
素來沒有訪問我的、現在求問我．沒有尋找我的、我叫他們遇見．沒有稱為我名下的、我對他們說、我在這裡、我在這裡。
2 我整天伸手招呼那悖逆的百姓、他們隨自己的意念行不善之道．

使徒行傳 9 章 [Cantonese]
掃羅仍然向主的門徒、口吐威嚇兇殺的話、去見大祭司、
2 求文書給大馬色的各會堂、若是找著信奉這道的人、無論男女、都准他捆綁帶到耶路撒冷 。
3 掃羅行路、將到大馬色、忽然從天上發光、四面照著他．
4 他就仆倒在地、聽見有聲音對他說、掃羅、掃羅、你為甚麼逼迫我。
5 他說、主阿、你是誰。主說、我就是你所逼迫的耶穌 ．
6 起來、進城去、你所當作的事、必有人告訴你。
7 同行的人、站在那裡、說不出話來、聽見聲音、卻看不見人。
8 掃羅從地上起來、睜開眼睛、竟不能看見甚麼．有人拉他的手、領他進了大馬色．
9 三日不能看見、也不喫、也不喝。
10 當下在大馬色、有一個門徒、名叫亞拿尼亞．主在異象中對他說、亞拿尼亞．他說、主、我在這裡。
11 主對他說、起來、往直街去、在猶大 的家裡、訪問一個大數人名叫掃羅．他正禱告．
12 又看見了一個人、名叫亞拿尼亞、進來按手在他身上、叫他能看見。
13 亞拿尼亞回答說、主阿、我聽見許多人說、這人怎樣在耶路撒冷 多多苦害你的聖徒．
14 並且他在這裡有從祭司長得來的權柄捆綁一切求告你名的人。
15 主對亞拿尼亞說、你只管去．他是我所揀選的器皿、要在外邦人和君王並以色列 人面前、宣揚我的名。
16 我也要指示他、為我的名必須受許多的苦難。
17 亞拿尼亞就去了、進入那家、把手按在掃羅身上說、兄弟掃羅、在你來的路上、向你顯現的主、就是耶穌 、打發我來、叫你能看見、又被聖靈 充滿。
18 掃羅的眼睛上、好像有鱗立刻掉下來、他就能看見、於是起來受了洗．

路加福音 15 章 [Cantonese]
11 耶穌 又說、一個人有兩個兒子。
12 小兒子對父親說、父親、請你把我應得的家業分給我．他父親就把產業分給他們。
13 過了不多幾日、小兒子就把他一切所有的、都收拾起來、往遠方去了．在那裡任意放蕩、浪費資財。
14 既耗盡了一切所有的、又遇著那地方大遭饑荒、就窮苦起來。
15 於是去投靠那地方的一個人．那人打發他到田裡去放豬。
16 他恨不得拿豬所喫的豆莢充飢．也沒有人給他。
17 他醒悟過來、就說、我父親有多少的雇工、口糧有餘、我倒在這裡餓死麼．
18 我要起來、到我父親那裡去、向他說、父親、我得罪了天、又得罪了你．
19 從今以後、我不配稱為你的兒子、把我當作一個雇工罷。
20 於是起來往他父親那裡去。相離還遠、他父親看見、就動了慈心、跑去抱著他的頸項、連連與他親嘴。
21 兒子說、父親、我得罪了天、又得罪了你．從今以後、我不配稱為你的兒子。
22 父親卻吩咐僕人說、把那上好的袍子快拿出來給他穿．把戒指戴在他指頭上．把鞋穿在他腳上．
23 把那肥牛犢牽來宰了、我們可以喫喝快樂．
24 因為我這個兒子、是死而復活、失而又得的。他們就快樂起來。
25 那時、大兒子正在田裡．他回來離家不遠、聽見作樂跳舞的聲音．
26 便叫過一個僕人來、問是甚麼事。
27 僕人說、你兄弟來了．你父親、因為得他無災無病的回來、把肥牛犢宰了。
28 大兒子卻生氣、不肯進去．他父親就出來勸他。
29 他對父親說、我服事你這多年、從來沒有違背過你的命．你並沒有給我一隻山羊羔、叫我和朋友、一同快樂．
30 但你這個兒子、和娼妓吞盡了你的產業、他一來了、你倒為他宰了肥牛犢。
31 父親對他說、兒阿、你常和我同在、我一切所有的、都是你的。
32 只是你這個兄弟、是死而復活、失而又得的、所以我們理當歡喜快樂。

Translation: Engelsk: New American Standard Bible 1977.
Farsi and Cantonese: https://www.wordproject.org/bibles/parallel/b_40/